یکی از روستاهای دهستان پشتکوه بخش چهاردانگه شهرستان ساری است که برای رسیدن به آن باید وارد جاده کیاسر شوید. این روستا یکی از معدود روستاهایی است که اقامتگاه بومگردی روستایی دارد. نزدیکی روستا با چشمه سورت هم از دیگر ویژگیهای این روستاست. چشمهای که در دنیا نمونه ندارد.
حفظ، احیاء و گسترش فرهنگ و هویت بومی یکی از اصلی ترین دغدغه های رسانه های بومی و استانی محسوب می شود. چه آنکه این مهم برای ارتقای فرهنگ هر منطقه ای حائز اهمیت بوده و می تواند در کییت بخشی به بخش های مختلف هنجاری و رفتاری تأثیرگذار باشد
چند سالی هست که سقانفارها بهعنوان سوژههای اجتماعی و هنری مورد توجه دانشجویان و تعدادی از پژوهشگران و هنرمندان قرار گرفتهاند. اما شاید یکی از نخستین هنرمندانی که با تشکیل یک گروه اقدام به پژوهش هنری درباره این بناهای مذهبی کرد
از دیرباز سازوکارهای دولتها و ایجاد میل به اروپایی شدن در جامعه ایرانی، باعث شد که به جای بازسازی و نوسازی چارچوب اقتصادی – اجتماعی جامعه خود، به نماها و نمادها و ظواهر صنعتی شدن توجه کنند و مهم ترین نمای اروپایی شدن را در پوشیدن لباس های اروپایی و ترویج مدل های غربی ببینند.
حسین اعتمادزاده در بیان خود و اعتقاداتش چندان پیچیده نیست؛ او با همان سادگی که حرف می زند، پر تلاش است و سعی می کند محور و کانون اتفاقات آموزشی در عرصه داستان نویسی استان باشد.
کمتر کسی است که با نام و هنرهای این استاد آشنایی نداشته باشد و او را تحسین نکند. کمتر شاعر یا نوازنده¬ای را می¬شناسم که در استان مازندران باشد و دلش نخواهد با او همنشین شده و در جمع با صفای شاعران و علاقه مندان به استاد، لحظات زیبایی را تجربه کند.
بین متخصص بازاریابی و طراح لباس و دوزنده یا تولید کننده لباس باید پل ارتباطی برقرار شود تا با شناخت بازار، نیاز بازار هدف، درک نیاز مصرف کننده و با توجه به امکانات موجود بهترین مسیر برای حرکت رو به جلو در صنعت مد و لباس، با بهره گیری از سنت بومی منطقه در پیش گرفته شود
یکی بود یکی نبود… دیروزها، داستان قلم و کاغذ و کاتب بود و زندگی در دیارغربتی که، تنهایی های بسیار داشت. داستان دوره ایی که دنیا، هنوز دهکده جهانی نشده بود و پای تلفن و موبایل و اینترنت و ایمیل و چت و وی چت به خانه هایمان باز نگشته بود.
انگار همین دیروز بود که با یک کارت عضویت کتابخانه، دنیا مال ما می شد. مال نوجوانی که دیگر پیش رویش روزهای شاد تابستان پهن شده بود. روزهای کنجکاوانه ای که باید کسی می آمد و در آن به داد سوال های بی شمارش می رسید.
همان سال هایی که با یک کارت عکس دار کاهی کتابخانه