- 15649
- ۱۴۰۰/۰۱/۱۲ - ۰۹:۰۳
نوروزی که بوی عید ندهد دست و دلمان هم خوب به کار نمی رود، انگار هیچ ذوق و شوقی برای آمدن بهار و سال جدید نیست، دغدغه هایمان کاملا متفاوت از سالهای قبل می شود روزهای آخر سال همه ما در تکاپو بودیم که از یکدیگر عقب نمانیم.
ارمون آنلاین- نرگس طاهری: خیابانهای شهرمان خیلی شلوغ بود بازارها جای سوزن انداختن نبود مغازه ها آنقدر شلوغ بود که برای حساب و کتاب باید کلی منتظر. می ایستادی کارهای خانه تمامی نداشت الان هم تمامی ندارد اما کسی انگیزه ای برای انجام دادن کارها ندارد.
دوست داشتیم از همه نظر برای پذیرایی از مهمانهایمان آماده باشیم و سنگ تمام بگذاریم، نه اینکه حسادت که رقابت در همه زمینه ها موج می زد و خیلی پررنگ خودش را نشان می داد. حالا فرا رسیدن بهار با زمستانی که گذشت برایمان چندان فرقی ندارد می گوییم مگر چه اتفاقی قرار است بیافتد؛ همان آش هست و همان کاسه.
باز هم همان قرنطینه است همان تنهایی و همان نگرانی و دلهره برای خودمان وخانواده هایمان، اطرافیانمان و همه مردم. گاهی برگشت به گذشته هاو مرور خاطراتش اذیت مان می کند اما گاهی این مرور این سفر آنقدر زیباست که دوست داری ساعتها در گذشته ها سیر کنی و لذت ببری. نوروزی که بوی عید ندهد ناخودآگاه به گذشته های دور پرت می شوی تا امروزت را بهتر بگذرانی، یادش بخیر.
این روزها باغچه حیاط مادربزرگ پر از کاهو و سبزی های مختلف، گل وگیاه بود. همه جا آنقدر سرسبز و زیبا بود که نه تنها بوی بهار، بوی عید، که بوی بهشت می داد. همه مشغول خانه تکانی بودند. انگار همه چیز باید از تمیزی برق می زد.
یادم می آید فرش های دستبافت روی پله ها پهن بود، مادرانمان تا می توانستند با قوت و قدرت هر چه تمامتر با چوبی روی فرش می کوبیدند تا تمام خاکهایش بریزد، کلی هم گرد و خاک به هوا می رفت. صدای کوبیدن فرش از هر خانه ای به گوش می رسید.
خانه هایشان را اساسی گردگیری می کردند، ملحفه های رنگارنگ شسته شده روی طناب داخل حیاط هر خانه ای به چشم می خورد. اگر روزی خودت ملحفه ای برای شستشو و پهن کردن نداشتی ملحفه ها و رخت و لباس همسایه ها روی طناب خانه ات پهن بود. درهای خانه ها همیشه و هر ساعت به روی همه باز بود، زنگی هم در کار نبود.
خانه تکانی که تمام می شد تکانی هم به خودشان می دادند و برای خرید به شهر می رفتند، کلی خرید می کردند بعد هم خیاط محل را برای دوخت و دوز به مدت یک هفته یا بیشتر به منزل دعوت می کردند.
از رخت و لباس گرفته تا ملحفه و پرده. خیاط فرصت سر خاراندن نداشت گاهی همزمان دو نفر لحاف دوز هم مشغول دوختن لحاف و تشک و بالشت می شدند تا بعضی روکش های کهنه عوض شوند و یا کلاً لحاف و تشک نو با پشم و پنبه تمیز دوخته شود. پشمی که از گوسفند و پنبه ای که از زمین کشاورزی خودشان بود.
پدربزرگ از یکی دو ماه قبل با خیاط و لحاف دوزها برای دوخت و دوز وقت می گرفت، کارهایشان با برنامه ریزی درست پیش می رفت. اهالی منزل هم پذیرایی خوبی از آنها می کردند. مادرانمان از چند روز قبل از عید مشغول پختن نان و شیرینی های خانگی می شدند. بوی شیرینی کل کوچه می پیچید. بزرگترها برای گرفتن اسکناس نو از بانکها از یکدیگر سبقت می گرفتند تا پول نو عیدی بدهند.
بچه ها برای عیدی هایشان نقشه می کشیدند که با آن پولها چه بخرند. بزرگترها از ذوق و شوق بچه ها کلی کیف می کردند. به خیابان که می رفتی پدرها و مادرهایی را می دیدی که با بچه هایشان با کلی وسیله در دست از خرید برمی گشتند، انگار نگاهشان هم می خندید. بچه ها بخاطر پوشیدن رخت و لباس نو برای سال جدید و عید نوروز لحظه شماری می کردند.
دم در بسیاری از خانه ها پر بود از وسایل کهنه ای که جایشان را به وسیله های نو داده بودند ودوره گردهایی که هر روز از داخل کوچه پس کوچه ها صدایشان به گوش می رسید که وسایل کهنه شما را خریداریم. سفره هفت سین مان ترمه زیبای مادربزرگ بود که فقط سالی یکبار ازصندوق چوبی بیرون می آمد و کمی هم بوی نفتالین می داد.
مادربزرگ رویش کمی گلاب می پاشید سفره را که پهن می کرد یکی یکی سنجد،سماق، سیر، سرکه، سکه و…، را داخل ظرف های تراش نقره اش می ریخت بعد هم بسم اللهی می گفت و آرام آرام روی سفره با ظرافت می چید. مادربزرگ بادیه مسی اش را پر از تخم مرغ می کرد و روی سفره می گذاشت که از شب قبل با حوصله پخته و رنگ کرده بود. تخم مرغ های رنگ شده سفره هفت سین مان را رنگین تر می کرد. آنهایی که برای دیدو بازدید می آمدند دوست داشتند هر دو نفری که کنار هم و باهم بودند تخم مرغ ها را به هم بزنند و بشکنند.
به این کار تخم مرغ جنگی می گفتند. می خواستند بدانند چه کسی تخم مرغش می شکند و چه کسی مهارت بیشتری دارد و تخم مرغش ترک نمی خورد. این هم یک جور تفریح در دید و بازدید بود. بعد هم کلی می خندیدند و تخم مرغ ها را پوست می کندند و می خوردند. به این ترتیب همه تخم مرغ ها همان روز اول خورده می شد. مادربزرگ سبزه ای را که خودش سبز کرده بود و تقریبا دو هفته ای برایش وقت گذاشته بود روی سفره قرار می داد و پولهای نویی را که پدربزرگ از روز قبل به او داده بود که همان عیدی بچه ها بود را لای قرآن می گذاشت و قرآن را هم وسط سفره قرارل می داد.
شمع ها را نه تنها روی سفره که روی ایوان و تک تک پله ها لحظاتی قبل از تحویل سال نو روشن می کرد، انگار با روشن شدن شمع ها انرژی خاصی به داخل منزل می آمد.
مادربزرگ معتقد بود که با روشن کردن شمع ها امواج منفی از خانه دور می شود. صدای نوروزخوان ها که از کوچه شنیده می شد همه همسایه ها به نوبت آنها را به خانه هایشان دعوت می کردند تا چند دقیقه ای داخل حیاط برایشان بخوانند، بعد هم از صاحب خانه عیدی می گرفتند. چقدر از نوروزخوان ها با آن لباس قشنگ شان و.صدای رسایشان خوشمان می آمد و لذت می بردیم. چقدر همه خوشحال بودیم. هنوز صدایشان در گوشمان می پیچد؛ بهار آمد، بهار آمد، خوش آمد، علی با ذوالغقار آمد، خوش آمد، یادش بخیر.
چه روزهایی بود! پدربزرگ دقایق آخر پایان سال به عنوان مادِرمه(شگون) از منزل خارج می شد به آرامگاه و به زیارت امامزاده می رفت. سر قبر عزیزانی که دیگر در کنارمان نبودند فاتحه ای می خواند و درست لحظه تحویل سال نو در حالی که زیر لب دعاهایی را زمزمه می کرد وارد منزل می شد تا اولین نفری باشد که پایش را داخل خانه می گذارد و همه دعا می کردند تا قدمش خیر باشد و سال خوبی داشته باشند.
بعد از روبوسی و تبریک سال نو، مادربزرگ عیدی ها را از لای قرآن بیرون می آورد و به همه عیدی می داد تا آنجایی که من یادم هست عیدی بچه های همسایه، دوست، آشنا، معمولا تخم مرغ رنگ شده، شکلات، شیرینی و آجیل بود. أن روز غذای اکثر مردم محله مان سبزی پلو با ماهی بود. مادرانمان ماهی سفید را شکم پر می کردند.
بوی ماهی همه جا می پیچید. ماهی سفید تازه چه عطر و بویی داشت. معمولا در سال جدید بزرگترها پا درمیانی می کردند برای آنهایی که به هر دلیلی در سال گذشته کدورتی بین شان بود و آنها را آشتی می دادند تا ناراحتی ها بر طرف شود. این مناسبت ها دلخوشی های کوچک زندگی مابود. بهانه هایی برای باهم بودن مان که به هم نزدیکتر شویم و از حال و روز هم با خبر باشیم.
همه جا بوی بهار می داد، بوی عشق، بوی یکرنگی، بوی همدلی وصداقت، بوی مهربانی، صفا و صمیمیت. شاید بهتر باشد گاهی ذهن مان را برای مدت کوتاهی هم که شده به آینده ببریم و آینده نزدیک را بهتر و بهتر از امروز ببینیم، آینده ای که بدون استرس، دوباره کنار هم باشیاره از باهم بودن مان لذت ببریم و دوباره برای شروع سال جدید لحظه شماری کنیم، نوروز را جشن بگیریم، شادی کنیم و برای مهمانی رفتن ها و مهمانی دادن ها خودمان را آماده کنیم و دوباره مادربزرگها که این روزها حوصله شان سر رفته، با انرژی بیشتری سفره هفت سین پهن بکنند و منتظر بچه ها و نوه هایشان باشند تا خانه ی همیشه مرتب شان را نامرتب و ریخت و پاش بکنند و از تنهایی در بیایند و خانه خلوت شان دوباره شلوغ شود، که صدا به صدا نرسد.
و دیگر مثل این روزها به بچه های کوچک یاد ندهیم که بوسیدن را از روی ماسک با دست برای دیگران بفرستند، به جای پرتاب بوسه ها مثل همیشه صمیمانه یکدیگر را در آغوش گرم مان بفشاریم. ببوسیم و سال جدید را به هم تبریک بگوییم. در نوروزی که بوی عید ندهد شاید مرور ذهنی گذشته ها و امید به آینده ای روشن حال دل امروزمان را خوب کند
. دعا کنیم امسال سال صحت و سلامتی باشد سالی پر از دلخوشی، دعا کنیم هیچ دلی نشکند، هیچ چشمی گریان نشود، هیچ کسی زانوی غم بغل نکند هیچ کسی بیمار نشود و همه بیماران شفای کامل پیدا کنند.
دعا کنیم عزیزان مان عمرشان طولانی باشد، حال دل مردم ما خوب باشد، لطف خدا همیشه شامل حالمان شود وهیچ کسی گرسنه سرش را روی بالشت نگذارد. و آرامش در زندگی همه ما حکمفرما شود. دعا کنیم بیماری ریشه کن و ماسک ها برداشته شود تا از عطر و بوی بهار لذت ببریم و دوباره نوروز بوی عید بدهد.