اخبار روزاسلایدرفرهنگ و هنر

در باب مزایای ادبیات کلاسیک

چطور کتاب‌های کلاسیک می‌توانند نجات‌دهنده‌ ذهن‌های امروزی باشند؟

 

 

ارمون آنلاین: شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در میانه‌ بحران‌ها و ناامیدی‌های زندگی، ناگهان جمله‌ای از یک کتاب قدیمی به یادتان بیاید و مثل نوری در تاریکی، شما را آرام کند. کتاب‌های کلاسیک، برخلاف تصور رایج که آن‌ها را متعلق به دنیایی سپری‌شده می‌دانند، همچنان زنده‌اند؛ چرا که درد و رنج و امید انسان، از دیروز تا امروز، چندان تغییر نکرده است.

 

تصور کنید در طوفان‌های زندگی‌تان، صدایی از دل گذشته با شما سخن بگوید؛ انگار که نویسنده‌ای از قرن نوزدهم دست بر شانه‌تان بگذارد و بگوید: «تو تنها نیستی». کتاب‌های کلاسیک می‌توانند به ما امید بدهند، چون آینه‌ای هستند که تصویر رنج جهانی را با ما شریک می‌شوند، بی‌آن‌که حکم صادر کنند.

 

در جایی خواندم که تولستوی پس از مرگ برادرش، نوشته بود: «تنها کتاب‌ها مرا آرام کردند» و همین شاید دلیل خلق رمان‌هایی شد که هنوز پس از قرن‌ها، روح انسان‌ها را لمس می‌کند. گاهی در دل یک جمله از داستایفسکی یا آسترید لیندگرن، تسلایی هست که از هزار روان‌درمانی هم کارآمدتر است. کلمه کلیدی این مقاله، یعنی کتاب‌های کلاسیک، نه به معنای انبوهی از واژگان دشوار، که در واقع یعنی صمیمیتی ماندگار در برابر زوال روزگار.

 

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که سال‌ها با اضطراب زندگی کرده بود تا این‌که در رمان «غرور و تعصب» با شخصیت الیزابت آشنا شد؛ دختری که در دل فشارهای اجتماعی و خانواده‌ی محافظه‌کارش، باز هم لبخند می‌زد. همین تصویر، او را از افسردگی بیرون آورد. کتاب‌های کلاسیک می‌توانند به ما امید بدهند، چون قهرمانان‌شان گاهی از دل تاریکی‌ها، راهی به روشنایی باز می‌کنند. آن‌ها به ما نشان می‌دهند که حتی در روزگارانی که تلفن همراه یا روانشناس وجود نداشت، انسان‌ها با خودشان، دردهایشان، و جهان‌شان کلنجار می‌رفتند.

 

 

خواننده‌ی مدرن ممکن است در ابتدا از نثر سنگین یا جزئیات تاریخی فاصله بگیرد، اما کافی‌ست ارتباطی انسانی شکل بگیرد تا از لایه‌های زبان عبور کند. در دل داستان‌هایی مثل «جنایت و مکافات» یا «بلندی‌های بادگیر»، آن‌چه باقی می‌ماند امید است، نه زشتی. کتاب‌های کلاسیک به ما یادآوری می‌کنند که درد ما، بی‌سابقه نیست؛ و این خود، نوعی تسلاست. اینجاست که دوباره می‌پرسیم: کتاب‌های کلاسیک چگونه می‌توانند به ما امید بدهند؟

 

کتاب‌های کلاسیک می‌توانند به ما امید بدهند، چون در بطن آن‌ها عشق، نفرت، ترس، ایمان، و رستگاری به‌شکلی عمیق و بی‌زمان بازتاب یافته است. وقتی دختری در قرن بیستم، با شخصیت جین ایر احساس نزدیکی می‌کند، یعنی چیزی فراتر از تاریخ اتفاق افتاده. این کتاب‌ها، پل‌هایی هستند میان نسل‌ها؛ نسل‌هایی که هرچند متفاوت به‌نظر می‌رسند، اما زخم‌های مشابهی بر جان دارند. حتی اگر سبک نگارش گاهی کهنه یا دشوار باشد، پیام نهفته در آن‌ها، همچنان تازه و زنده است. و در نهایت، در جهانی که همه‌چیز به‌سرعت فراموش می‌شود، آن‌چه ماندگار است، همان است که روزی امید داده است: یک داستان خوب.

 

 

 

 

 

 

۱- تعریف کتاب‌های کلاسیک و نقش آن‌ها در تاریخ ادبیات

 

 

کتاب‌های کلاسیک (Classics) به آثاری گفته می‌شود که فراتر از زمان خود رفته‌اند و توانسته‌اند در فرهنگ، ادبیات و اندیشه تأثیر پایدار بگذارند. این آثار معمولاً در طول چند نسل خوانده می‌شوند و ارزش‌های انسانی، اجتماعی یا فلسفی مهمی را در قالب روایت‌های ادبی منتقل می‌کنند. در ادبیات جهان، آثاری چون «جنگ و صلح»، «برادران کارامازوف»، «الیاد»، «بینوایان»، و «هملت»، نمونه‌هایی از این نوع‌اند. بسیاری از این آثار در بستر تاریخی خاصی نوشته شده‌اند، اما مفاهیمی مثل عدالت، عشق، مرگ و رستگاری را به‌گونه‌ای روایت می‌کنند که در هر عصری قابل فهم‌اند.

این آثار گاهی به زبان‌های مختلف ترجمه شده و بارها اقتباس سینمایی، نمایشی یا حتی پادکست از آن‌ها ساخته شده است. آن‌چه این کتاب‌ها را «کلاسیک» می‌سازد، نه فقط قدمتشان، بلکه ماندگاری و تأثیرگذاری‌شان بر مخاطب است. این آثار در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس می‌شوند و به‌عنوان بخشی از حافظه‌ جمعی فرهنگی بشری جا افتاده‌اند. از نظر محتوایی، کلاسیک‌ها نه‌تنها ساختار روایی پیچیده و عمیقی دارند، بلکه شخصیت‌هایشان همچنان در حافظه‌ ادبی زنده‌اند. و در نهایت، این کتاب‌ها نوعی «هم‌کلامی فراموش‌نشدنی» با ذهن ما ایجاد می‌کنند؛ گویی نویسنده‌ای از قرنی دور هنوز حرفی برای گفتن دارد.

 

 

۲- آغاز رابطه‌ی خواننده با کتاب کلاسیک؛ از ناامیدی تا همدلی

 

 

بسیاری از خوانندگان مدرن وقتی برای اولین‌بار با یک کتاب کلاسیک روبه‌رو می‌شوند، دچار حس بیگانگی می‌شوند؛ نثر قدیمی، جملات طولانی، ارجاعات فرهنگی ناآشنا. اما به‌محض شکل‌گیری ارتباط عاطفی با شخصیت‌ها یا موقعیت داستان، ناگهان تمام آن پیچیدگی‌ها محو می‌شود. داستان‌هایی مثل «آنا کارنینا» یا «طاعون» (The Plague) از آلبر کامو، دقیقاً از همین‌جا به قلب مخاطب نفوذ می‌کنند. در آن لحظه‌ای که خواننده می‌فهمد شخصیت داستان هم با اضطراب، شک، تنهایی یا بی‌معنایی دست‌وپنجه نرم کرده، یک پل نامرئی میان گذشته و حال ساخته می‌شود. یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در دوران افسردگی، رمان «ناتور دشت» (The Catcher in the Rye) او را از خودکشی باز داشت؛ چون هولدن کالفیلد، قهرمان داستان، دردهایی شبیه خودش داشت. اینجاست که امید نه در پایان خوش داستان، بلکه در همدلی شکل می‌گیرد. خواننده حس می‌کند تنها نیست، حتی اگر اطرافیانش او را درک نکنند. در حقیقت، این آثار، بستر نادری برای دیدن خود در آیینه‌ی تاریخ هستند. همان‌قدر که گذشته را می‌خوانیم، خودمان را بازمی‌شناسیم.

 

 

 

۳- چگونه کتاب‌های کلاسیک ساختار روانی ما را آرام می‌کنند؟

 

 

روان‌شناسان معتقدند که بازشناسی درد و اضطراب در قالب ادبی می‌تواند تأثیر درمانی (Therapeutic Effect) داشته باشد. کتاب‌های کلاسیک با روایت بحران‌های انسانی، فضایی ایجاد می‌کنند که در آن خواننده می‌تواند بدون قضاوت، احساسات خود را بازتاب دهد. در رمان‌هایی چون «خوشه‌های خشم» (The Grapes of Wrath) یا «مادام بوواری»، خواننده با زنی خسته، مردی بی‌پناه، یا کودکی معصوم هم‌درد می‌شود. همین پیوند عاطفی، می‌تواند لایه‌هایی از اضطراب نهفته را تخلیه کند. حتی وقتی داستان تلخ باشد، تجربه‌اش ممکن است آرامش‌بخش‌تر از فرار از واقعیت باشد. در دل روایت‌های کلاسیک، امید اغلب نه به‌صورت مستقیم، بلکه به‌شکل «استقامت شخصیت» یا «درک‌پذیری اندوه» ظهور می‌کند. برای مثال، رمان «دن کیشوت» با وجود ظاهر کمیک‌اش، درباره‌ی پایمردی رویا در دنیای بی‌رحم واقعیت است. کتاب‌های کلاسیک به جای تجویز شادی، همدلی می‌دهند. و همین همدلی است که سنگینی درد را کم می‌کند.

 

 

۴- چه چیزی کتاب‌های کلاسیک را هنوز زنده نگه می‌دارد؟

 

 

 

اگر بپرسیم چرا هنوز رمان «بلندی‌های بادگیر» یا «کوری» (Blindness) در فهرست مطالعه قرار می‌گیرد، پاسخ فقط در ادبیات نیست؛ در نیاز انسان به درک و درک‌شدن است. این آثار، زنده‌اند چون با آدم‌ها حرف می‌زنند. هر نسل، رنج‌های خاص خود را دارد، اما وقتی داستانی از قرن نوزدهم بتواند با انسان قرن بیست‌ویکم هم‌دلی ایجاد کند، یعنی حقیقتی عمیق در آن نهفته است. ناشران بزرگ هنوز نسخه‌های جدید از این آثار چاپ می‌کنند، کلاس‌های آنلاین نقد و تحلیل‌شان برگزار می‌شود و پادکست‌ها درباره‌شان بحث می‌کنند. بسیاری از این کتاب‌ها به صورت صوتی (Audiobook) بازنشر شده‌اند و در قالب‌های دیجیتال در دسترس نسل جدید قرار گرفته‌اند. حتی در فضای شبکه‌های اجتماعی، نقل قول‌هایی از آن‌ها وایرال می‌شود. وقتی یک کتاب کلاسیک تبدیل به نقل‌قول شخصی می‌شود، یعنی دیگر فقط «متن» نیست؛ بخشی از زندگی است. و همین پیوستگی فرهنگی، آن‌ها را زنده نگه می‌دارد.

 

 

 

۵- چرا کتاب‌های کلاسیک باید در آینده نیز خوانده شوند؟

 

 

 

در دنیایی که همه‌چیز در حال سریع‌تر شدن و کوتاه‌تر شدن است، کتاب‌های کلاسیک راهی برای بازگشت به تفکر عمیق و کندخوانی‌اند. آن‌ها ما را به تأمل، به توقف، و به گفتگو با زمان دعوت می‌کنند. خواندن این آثار نوعی تمرین برای ذهن است؛ تمرینی برای درک پیچیدگی‌های شخصیت، گذر زمان، و تصمیم‌های دشوار. آینده‌ بشر، بدون پیوند با حافظه‌ تاریخی‌اش، شکننده است. کتاب‌های کلاسیک همان حافظه‌ فرهنگی‌اند که می‌توانند به نسل‌های بعدی نیز امید، درک و استقامت بیاموزند. آن‌ها الهام‌بخش نویسندگان امروزی‌اند و از دل‌شان، آثار تازه‌ای زاده می‌شود. حذف این آثار از برنامه‌های درسی یا زندگی فرهنگی، یعنی گسست با آن چیزی که ما را انسان کرده است. همان‌طور که هنوز از سقراط و افلاطون می‌خوانیم، باید از تولستوی، جویس، کامو و وولف هم بشنویم. و شاید تنها راه ایستادگی در برابر سردی جهان دیجیتال، بازخوانی صدای گرم داستان‌هایی باشد که هنوز هم برایمان امید می‌آورند.

 

 

 

۶- بازخوانی کلاسیک‌ها، تمرینی برای پرورش تفکر انتقادی است

 

 

 

یکی از ویژگی‌های کتاب‌های کلاسیک این است که اغلب در دل‌شان تضاد‌های اخلاقی، پیچیدگی‌های انسانی و پرسش‌های فلسفی مطرح می‌شود. مخاطب ناچار است میان درست و نادرست، شک و یقین، یا وفاداری و خیانت فکر کند. برخلاف بسیاری از آثار معاصر که پاسخ را از پیش آماده کرده‌اند، کلاسیک‌ها بیشتر می‌پرسند تا پاسخ دهند. این ساختار پرسش‌محور، تفکر انتقادی (Critical Thinking) را در خواننده تقویت می‌کند. وقتی در داستان «برادران کارامازوف» با مفاهیم عدالت الهی و مسئولیت فردی مواجه می‌شویم، ذهن ما وارد فضای تأملی می‌شود که با خواندن یک مقاله‌ی ساده ممکن نیست. چنین آثاری خواننده را در جایگاه قضاوت قرار می‌دهند و به او قدرت تحلیل و دیدگاه چندلایه می‌دهند. این تجربه، فقط خواندن داستان نیست؛ بازآفرینی جهان از چشم ذهن است. به همین دلیل، در دوره‌های آموزشی علوم انسانی، کلاسیک‌ها به‌عنوان ابزار تربیت فکری و انتقادی معرفی می‌شوند.

 

 

 

۷- کلاسیک‌ها، گنجینه‌ای از زبان و واژگان غنی هستند

 

 

 

یکی از دلایل ارزشمند بودن کتاب‌های کلاسیک، گنجینه‌ی زبان‌شناختی آن‌هاست. این آثار پر از واژگان دقیق، ساختارهای نحوی پیچیده و بیان‌های ادبی است که به تقویت قدرت زبانی خواننده کمک می‌کند. برخلاف آثار سطحی که زبان را به حداقل کاهش می‌دهند، کلاسیک‌ها زبان را گسترش می‌دهند و قدرت بیان ذهن را بالا می‌برند. در آثار نویسندگانی چون هنری جیمز (Henry James) یا جرج الیوت (George Eliot)، جمله‌ها گاه طولانی‌اند اما هر واژه جای خودش را دارد. همین تجربه، برای نویسندگان و علاقه‌مندان به زبان فارسی یا انگلیسی، تمرینی بی‌نظیر است. در ضمن، ترجمه‌ی خوب از این آثار نیز خود به غنای ادبیات بومی کمک می‌کند. خواننده‌ای که با سبک‌های مختلف نویسندگی روبه‌رو شود، خودش هم در نوشتار، دقیق‌تر و خلاق‌تر عمل خواهد کرد. کلاسیک‌ها ما را وادار می‌کنند نه‌تنها فکر کنیم، بلکه زیبا و مؤثر حرف بزنیم. این‌گونه زبان، هم برای ذهن ابزار است و هم برای دل.

 

 

 

۸- روایت‌های کلاسیک، فرصت درک زندگی در زمان‌ها و فرهنگ‌های دیگر را فراهم می‌کنند

 

 

کلاسیک‌ها دروازه‌ای به جهان‌هایی هستند که خودمان تجربه نکرده‌ایم. این آثار ما را به انگلستان عصر ویکتوریا، فرانسه انقلابی، روسیه تزاری یا روم باستان می‌برند. زندگی در این فضاها، با آداب، روابط، محدودیت‌ها و ارزش‌های خاص خود، چالشی است که ذهن را بازتر و انعطاف‌پذیرتر می‌کند. کتاب‌هایی چون «تس دوربرویل» (Tess of the d’Urbervilles) یا «قلعه حیوانات» (Animal Farm) ما را وامی‌دارند تا از چارچوب فرهنگی خود بیرون برویم و در جایگاه دیگری قرار بگیریم. این تجربه، همدلی بین‌فرهنگی (Intercultural Empathy) را تقویت می‌کند، چیزی که در جهانی چندفرهنگی از ضروریات است. از طریق کلاسیک‌ها، تفاوت‌های تاریخی و فرهنگی را نه فقط می‌خوانیم، بلکه حس می‌کنیم. همین حس، بذر بردباری، درک و ارتباط انسانی را می‌کارد. در دنیایی پر از سوءتفاهم، کلاسیک‌ها فرصتی برای تمرین هم‌زیستی‌اند.

 

 

 

۹- اقتباس‌های سینمایی از کلاسیک‌ها، به فهم و محبوبیت آن‌ها کمک کرده‌اند

 

 

 

بسیاری از رمان‌های کلاسیک، بارها و بارها به فیلم، سریال یا نمایش تبدیل شده‌اند. این اقتباس‌ها اگرچه همیشه دقیق نیستند، اما در آشنایی نسل جدید با آثار قدیمی نقش مهمی داشته‌اند. مثلاً رمان «غرور و تعصب» اثر جین آستن، چندین بار با بازیگرانی چون کیرا نایتلی (Keira Knightley) یا کالین فرث (Colin Firth) به تصویر کشیده شده است. چنین نسخه‌هایی گاهی راه ورودی‌اند برای کسانی که از خواندن متن کامل واهمه دارند. تماشای این اقتباس‌ها، در کنار خواندن متن، درک عمیق‌تری از شخصیت‌ها، فضا و پیام اثر ایجاد می‌کند. علاوه‌برآن، اقتباس‌های سینمایی باعث زنده ماندن نام کتاب در حافظه‌ فرهنگی عمومی می‌شوند. بسیاری از مردم با «بینوایان» ابتدا از طریق فیلم‌هایش آشنا شدند، نه کتاب هوگو. در واقع سینما، نقش واسطه‌ای مؤثر بین ادبیات کلاسیک و مخاطب امروز دارد. این پیوند، نشان می‌دهد که کتاب‌های کلاسیک هنوز هم الهام‌بخش‌اند.

 

 

 

 

۱۰- تجربه‌ خواندن کتاب‌های کلاسیک، نوعی سرمایه‌گذاری بر هویت شخصی است

 

 

 

وقتی کسی کتابی مثل «جنایت و مکافات» یا «لولیتا» را می‌خواند، صرفاً با داستانی آشنا نمی‌شود؛ بلکه بخشی از هویت فرهنگی و ذهنی خود را شکل می‌دهد. این آثار، ذهن را به مرزهای اخلاق، زیبایی‌شناسی، زبان و معنا می‌برند. خواندن‌شان نوعی یادگیری در سطح ناخودآگاه است؛ یادگیری شیوه‌ی دیدن، فکر کردن و تفسیر جهان. این تجربه به تدریج وارد شخصیت خواننده می‌شود و در برخوردهای روزمره، نگاه او به زندگی، متفاوت خواهد بود. کسانی که با کلاسیک‌ها بزرگ شده‌اند، معمولاً دایره‌ی واژگان، وسعت اندیشه و عمق بینش بیشتری دارند. این افراد راحت‌تر با مفاهیم پیچیده ارتباط می‌گیرند و از سطحی‌نگری فاصله دارند. به همین دلیل است که خواندن این کتاب‌ها نوعی «خودسازی آرام» محسوب می‌شود. نه با شعار، نه با آموزش مستقیم، بلکه با کاشتن بذرهایی که روزی در فکر و روح می‌رویند.

 

 

 

 

 

 

 

منبع: یک پزشک

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا