- 901
- ۱۳۹۸/۰۳/۲۸ - ۰۵:۰۹
حسین اعتمادزاده در بیان خود و اعتقاداتش چندان پیچیده نیست؛ او با همان سادگی که حرف می زند، پر تلاش است و سعی می کند محور و کانون اتفاقات آموزشی در عرصه داستان نویسی استان باشد.
ارمون آنلاین- لیلا مشفق:حسین اعتمادزاده در بیان خود و اعتقاداتش چندان پیچیده نیست؛ او با همان سادگی که حرف می زند، پر تلاش است و سعی می کند محور و کانون اتفاقات آموزشی در عرصه داستان نویسی استان باشد.
با او درباره ی سبک زندگی، سیاق مورد علاقه اش در نوشتن و همینطور گذران روزگار در مطب کوچک دندانپزشکی و بالاخره ارتباط بین شغل و حرفه ی داستان نویسی و همچنین نگاه او به مقوله ی زندگی و آرمان های انسانی اش حرف زدیم.
عجله داشت؛ می خواست با دوستان مشترک به جلسه ای در قائم شهر برسد. مرا به اتاقی برد که کمتر از ۹ متر بود؛ ولی یخچال، کتاب و سماور دارد و در وسط اتاق، میزی که هم میز جمع نویسندگان و هم میز غذاخوری است.
وقتی با من حرف می زند لباس سفید کار مطب را ندارد؛ اما می گوید من بیش از نیمی از زمان کار در مطب را به مطالعه و مباحث ادبی می گذرانم! بدین ترتیب درآمد ناچیزی دارم و همان اندک را هم خرج خرید کتاب و ایاب و ذهاب و مختصر زندگی ساده می کنم.
می گوید مستاجر است اما چون صاحب خانه غریبه نیست چندان به جابجایی فکر نمی کند و اصولا وقت و حوصله این کارها را ندارد!
بلوار کشاورز و یک بعدازظهر داغ و شرجی ساری در مطب دندان پزشکی یک نویسنده! جالب است نه؟!
آقای اعتماد زاده وقتی از زندگیش می گوید راضی به نظر می رسد و این؛ باعث تعجب من و همراهم شده است. او می گوید شما و همسرتان نویسنده اید و خوب می دانید چطور با یکدیگر کنار بیایید ولی من داستان کوتاه می نویسم و همسرم طرفدار رمان است!
ماحصل این گفتگو را با هم بخوانیم:
شنونده صداها مختلف باشیم
همه ی آدمها با هر عقیده ای می توانند وارد کارگاه شوند اما اجازه نمی دهیم اندیشه ای حاکم مطلق شود. درست است که در نقد داستان وارد حوزه های مختلف فکری سیاسی، عقیدتی، اجتماعی و … می شویم. اما اجازه نمی دهیم تا این بحث ها موجب مسلط شدن یک جریان فکری به شکل برنامه ریزی شده، شود. پذیرش صداهای مختلف با اندیشه های متنوع موجب ترقی و تعامل با قشرهای مختلف خواهد شد و این لازمه ی زیست یک هنرمند است.
مشاهده ی زیست روستائیانی که صبح ها در مراکز مختلف زندگی شهری دیده می شوند برای یک هنرمند سوژه و موضوع یک اثر خواهد بود، در حالیکه برای دیگر افراد گاه با اعتراض نیز همراه است. اتو کشیده بودن با نوع زندگی هنرمند خصوصا یک نویسنده منافات دارد. نویسنده باید در دل اجتماع نفس بکشد.
در جامعه ای که ما در حال حاضر در آن زندگی می کنیم، هنوز مرز بین سنت و مدرنیته روشن نیست و این است که نمی توان به آسانی به الگوهای ثابتی دست یافت. ما به راحتی اثر یک نویسنده ی غیر ایرانی را می خوانیم بدون آنکه به “که بودن” و “چگونه بودن” او توجه کنیم. اما وقتی به نویسندگان داخلی می رسیم همیشه در تلاش حذف آنها به بهانه های مختلف هستیم بدون در نظر گرفتن قوت اثرش. فقط و فقط به دلیل ویژگی های شخصیتی او.
چیزی که مهم است؛ برای یک هنرمند ارتباط با مردم بدون ادعاهای روشنفکرانه است. چون این امر یکی از الزامات تولید است.
عشق به داستان یا امرار معاش؟
من عاشق ادبیات داستانی هستم و از سال ۱۳۷۰ به طور جدی وارد این مسیر که علاقه ی قلبی من است، شدم. هدفم رسیدن به آثاری ست که برای جوانان سرزمینم ارزشمند و مفید باشد.
به نظر من زندگی دو جنبه دارد: زندگی بدون عشق که پرداختن به روزمرّگی هاست، خانه، ماشین، کار و … اما وقتی دلبستگی به هدفی پیش رو باشد آن هم چیزی مثل هنر، آن وقت می بینی که ترازوی زندگی از توازن خود خارج می شود. به طور مثال؛ برای فردی مثل من که حرفه و تخصصش دندانپزشکی است و در سال های پیش خانه، ماشین، باغ و … داشتم، اکنون در خانه ای استیجاری ساکنم! چرا؟
چالش؛ درست در پاسخ این چرا، وجود دارد. چون دغدغه ی هنرمند، اقتصاد نیست و آرامش و ارضای روحش، در خلق یک اثر است. من هم نیازهای عمومی خودم را دارم؛ اما لذت زندگی را در کارگاه داستان نویسی ام می بینم. در اینجا ارزش هایی را پیدا کردم که در رسیدن به آرامش کمکم می کند.
یک پدر اهل کتاب، الگوی خانواده و جامعه
نگرش من به زندگی و هنر و مخصوصا به کتاب تاثیر خود را بر فرزندانم گذاشته است. من سه فرزند دارم. یک پسرم هنرمند است و افتخار شاگردی استاد شجریان را دارد. چند کنسرت برگزار کرده و کارشناس ارشد شهرسازی ترافیک است. پسر دیگرم علاقه ای به هنر ندارد اما کتاب خوان حرفه ای و تحصیلکرده عمران است. دخترم رشته معماری می خواند و به نقاشی علاقه دارد.
هنرمند باید بداند که در یک دستش کتاب است و در دست دیگرش نان. او باید بداند کدامش در زندگی اش تاثیرگذارتر است. همه می دانند نان نیاز زندگی ست و به هر قیمتی باید فراهم شود؛ اما وقتی با کتاب به خانه می رسد و فرزندش او را با کتاب می بیند، خواهد دانست حضور کتاب برای زندگی کم اهمیت تر از نان نیست.
از آنجا که طی روز، کمتر فرصتی برای مطالعه وجود دارد، من از ساعت ۱۱ شب همه کارها را تعطیل می کنم و به کتاب هایم می پیوندم (البته عصرها هم با اعضای کارگاه و در خدمت نویسندگان جوان هستم). در واقع این تجربه را اندوختم که وقتی فرزندم در دل شب به هر دلیلی از خواب بیدار شده و پدرش را در حال مطالعه می بیند بی شک تحت تاثیر قرار می گیرد و خود به خود به سمت مطالعه کشیده خواهد شد.
من باور دارم که اهل کتاب بودن، موجب سلامت زندگی خواهد شد و این مقوله برای هنرمندان اهمیت بیشتری دارد و به تولید کمک می کند. هنرمندان چهره های عمومی ای هستند که مورد نظر و دید جامعه قرار دارند؛ پس باید به سلامت شخصیت و شان اجتماعی خودشان توجه موشکافانه داشته باشند. الگو قرار گرفتن؛ یکی از نکاتی ست که هنرمندان باید بسیار مسئولانه از آن مراقبت کنند.
رابطه ی بین سبکهای ادبیات داستانی و مخاطبین
در باره داستان و سبک واقعی زندگی باید بگویم الگوهای امروز ما مطابق دوران گذار از سنت به مدرنیته است و با وجود کارآمد بودن سنت ها در حفظ مناسبات ایرانی – اسلامی، نمی توان ورود و گسترش ابزارها و اِلِمان های مدرن به زندگی را نیز انکار کرد.
در سبک های ادبیات داستانی از رئالیسم شروع کردیم تا به پسامدرن رسیدیم و علاقه شخصی ام این است، که به سبک مدرن کار کنم. اما رئالیسم را خیلی قبول دارم چون یک سری ویژگی های اجتماعی دارد و به نوعی برای مخاطب راحت الحلقوم تر است؛ ارتباط با آن. با این حال وقتی وارد مدرن می شویم خود به خود یک دسته از مخاطبین را از دست می دهیم. مثلا وقتی سیال ذهن (یک تکنیک مدرن) می نویسیم با تکنیکی می نویسیم که هنوز مخاطبین آن را نپذیرفته اند خصوصا در جامعه ما. مثلا بوف کور هدایت را شاید هنوز بسیاری متوجه نشوند؛ اما نقدهای زیادی در سراسر دنیا بر آن نوشته شده است. در حالیکه در کشور خودمان با آن چندان کنار نمی آیند، با این حال از اثرگذاری آن نمی توان چشم پوشید. این ضعف هدایت نبوده بلکه کم اطلاعی خوانندگانش است.
داستان نویسی امروز بسیار فرق کرده، نویسنده باید حتما تکنیک ها را بشناسد. نوشتن بدون این شناخت ها اشتباه است. نوشتن با روایتگری سوم شخص دانای کل، روایت کردن در سطح سنتی است و نمی تواند تاثیری بر ادبیات داستانی ما در این برهه از زمان بگذارد. ادبیات داستانی ما باید همگام با تکنولوژی جلو برود.
رئالیسم سبکی ست که به جهت ارتباط آسان تر برای عام مورد توجه است؛ اما خودم در حال نوشتن رمانی با سبک مدرن–تاکید درونی سیال ذهن، هستم.
همراهی های همسرم جبران نشدنی ست
همسرم همراه خوبی برایم بوده و هست و من مدیون پشتیبانی هایش هستم. طی این سال های نویسندگی هر بار پروژه ای در دست دارم به مناطق روستایی و حاشیه شهر مثلا به روستای «چلیمک دودانگه» می روم بدون همراه بردن موبایل و دسترسی به تلفن و هرگونه وسایل ارتباطی. اینجاست که همسرم می ماند و تمام مسئولیت های زندگی از فرزندان تا خرید مایحتاج. در واقع همواره خواسته اش این بوده است که من در راهی که انتخاب کرده ام موفق باشم.
من از نظر اقتصادی، اصلا اطلاعی از اوضاع موجود ندارم و بار مدیریت زندگی بر دوش اوست. همسرم اهل کتاب است و شیوه ی نوشتاری دولت آبادی را قبول دارد و فکر می کند که من هم باید مثل او بنویسم. به همین علت معمولا اولین کسانی که کارهایم را می شنوند بعضی از اعضای کارگاه هستند. چون نقد سلیقه ای، باعث دور شدن از اصل اثر می شود.
شاید به دلیل حرفه ای نبودن منتقدین ما در مازندران در حیطه ی ادبیات داستانی، نویسنده ای که بتواند شاهکار ارائه کند؛ نداریم یا بسیار اندک اند.
خانه ای داشتم؛ فروختم و الان که ساکن خانه اجاره ای هستم حس مستاجر بودن ندارم. هر جا که باشم حس مالکیت دارم!! گرچه حرف های دیگران گاهی آزار دهنده است که “در این سن خانه ندارد” و “معلوم نیست چه می کند” و … می دانم این حرف ها برای همسرم نیز گران است و من نمی توانم همراهی هایش را جبران کنم.
مرز تنهایی های یک نویسنده
درست است که یک هنرمند باید در ارتباط تنگاتنگ با مردم باشد، اما ارتباطاتی که مثل کلافی آدم را در روزمرّه ی زندگی فرو ببرد، آزاردهنده است. هنرمند مردم گریز نیست اما مهمانی های شبانه، به قول خودمان «شونیشت»، باید مدیریت شود. از دست دادن هر شب برای من نوعی؛ یعنی از دست دادن ۴۸ ساعت زمان کاری.
به عقیده ی من نویسنده در جامعه ی ما حتی نباید مالک باشد. چون واقعا دغدغه های داشتن یک خانه بسیار زیاد است. باور کنید حتی نشت یک لوله می تواند باعث تشویش ذهن باشد، در حالیکه من برای یک جلسه داستان حاضرم تا هرجای این استان بروم. اما تحمل اینگونه مسائل زندگی، برایم بسیار دشوار است!
حاصل سال ها تلاش
من از ابتدا هم به نوشتن علاقه مند بودم و انگیزه ی کافی داشتم، پیش از اینکه به داستان نویسی روی آورم کتابهایی مانند:
دانستنی های دندانپزشکی برای همه – سال ۶۹ که بسیار پرفروش بود و گیاهان دارویی در دندانپزشکی را به چاپ رساندم. پس از آنها کتاب های سکوت قلب، ما هم آدمیم و اخیرا فاصله که دوازه داستان کوتاه بود؛ که ۵ اثر آن حذف شد و من نمی خواستم دیگر چاپش کنم اما به اصرار ناشر چاپ شد.
از وارش تا ونوشه هم یکی دیگر از آثار من است که سیر تاریخی ادبیات داستانی ست و تحقیقات میدانی گسترده ای نیاز داشت. مثلا ما در این کتاب نیما یوشیج که فقط ۴ داستان دارد و نیز احسان طبری را هم که در ژانر دیگری شهرت دارد، را آورده ایم. این کتاب امروز در دست هر نویسنده ی مازندرانی هست و باعث خوشحالی من است که یک کتاب مرجع به جامعه نویسندگی معرفی کردم.
آثاری نیز در دست چاپ دارم؛ “ده پنجره” و یک رمان.
کارهای مشترک هم کردم؛ کارهایی که بیشتر به منظور پر کردن خلاء آموزشی برای علاقمندان داستان نویسی است. از جمله: کتاب فروردین که ابتدا با یک گروه ۵ نفره متشکل از اسدالله عمادی – محمود جوادیان- طیار یزدان پناه و زنده یاد دکتر فشارکی زاده آغاز کردیم که تاکنون ۵ شماره منتشر شد و شماره ۵ مختص ادبیات داستانی است. فروردین در شماره های گذشته به هنر و ادبیات با مفاهیم و ساختار گوناگون می پرداخت؛ از جمله داستان، شعر، فیلم نامه و …. همانطور که گفتم شماره ۵ ویژه ادبیات داستانی است. امیدوارم که در راستای آموزش نسل جدید ادبیات داستانی موثر باشد و کمک کند.
ناگفته نماند؛ مشکل اقتصادی چاپ این کتاب خیلی زیاد است چون با هزینه ی خودمان چاپ می کنیم و با وجود اینکه سال هاست از عمرش می گذرد، هیچ ناشری مشارکت نمی کند.
سیاست های کلی کارگاه داستان نویسی نقد هم نگر
در کنار کارگاه نقد هم نگر، ما نشست هایی با دوستان داریم که بحث های فلسفی است؛ آنها برای خودم نیز درس است. اما در کارگاه هم نگر که ماهی یک بار برگزار می شود به نقد آثار می پردازیم. حضور در آن آزاد است. به اعتقاد من هنرمندانی که وابسته به دسته و گروهی شدند، استقلال فکری خود را از دست دادند و محدود شدند و نتوانستند به موفقیت لازم برسند. می توان در این باره به مقایسه مارکسیم کورگی و چخوف توجه نمود. با اینکه در سال های انقلاب مارکسیم را می خواندیم؛ آنچه ماندگار شد، چخوف بود. در نتیجه هم خودمان حواس مان هست به این وضعیت دچار نشویم، هم مانع گرایش کارگاه به سمت یک جریان و نگرش خاص می شویم.
گویا مدتی هست در ارشاد اسلامی ساری نیز انجمن ادبیات داستانی تشکیل شده و شنیدم جوانان استقبال خوبی کرده اند. خیلی خوشحال شدم چون هیچ سرگرمی بهتر از حضور در جلسات ادبی نیست.
دیگر سرگرمی ها
من کلا وقت کم دارم؛ معمولا در خانه به هیچ یک از کارهای خانه نمی رسم. اخیرا که به دلیل بیماری همسرم بعضی وقت ها ظرفشویی می کنم بازهم برایم فرصت است که فکر کنم.
جالب است که قبلا کارهایم را روی کاغذ کار می نوشتم و الان با کامپیوتر راحت ترم و دقیق تر عمل می کنم. ابزار مدرن، کار نوشتن را آسان تر کرده و دسترسی به اطلاعات را سریع تر. این ابزار در نگرش ما هم تغییر ایجاد می کند. انگار کار با این وسیله نوعی تنوع در روند کارم شده است.
شاید فکر کنید من یک زندگی تک بعدی دارم اما واقعیت این است که عشق به داستان نویسی راه متفاوتی برایم رقم زده است. با وجود اینکه زندگی و آسایش برای همه یک اصل است، برای من آسایش و لذت؛ تعریفی دیگری دارد. به طوری که اگر دوباره متولد بشوم باز هم داستان نویس خواهم شد؛ اینبار بدون اینکه به دنبال دندانپزشکی بروم.
الان احساس می کنم دیر شروع کرده ام به نوشتن. ولی مطمئن هستم از ابتدا این نوع علاقه و استعداد در من بود. من اولین داستانم را در دوره ی دبیرستان نوشتم، سال ۱۳۵۴ در ۸۰ صفحه. اما چون موضوعی ضد خان و خان سالاری داشت از طرف معلمم مواخذه شدم و پاره اش کردم. شاید اگر همان زمان استعدادم را تشخیص می داد، زودتر به نتیجه می رسیدم و الان مسیر زندگی ام تغییرات مهم تری در خود می دید.
داستان مازندرانی
داستان به زبان مازندرانی با تکنیک های امروزین؛ هنوز ندیده ام که در مازندران کسی کار کرده باشد. اما واقعا با این شیوه کار کردن نیاز به تسلط عمیق نسبت به زبان مازندرانی و نیز علم به تکنیک های داستان نویسی ضروری ست.
چون ما با اینکه مازندرانی هستیم اما چندان مسلط به واژگان اصیل نیستیم و از طرفی نوشتن به این زبان به دلیل مشکلات آوانگاری کار دشواری خواهد بود.
تعدادی از دوستان نویسنده را می شناسم که تصمیم دارند به زبان بومی داستان هایی بنویسند اما هنوز چیزی که بشود به عنوان یک داستان مدرن با تکنیک از آن نام برد، ندیده ام.
همیشه عشق حرف آخر را می زند
در آخرین کتاب مارکز عشق به معنای واقعی در هنر تعریف شده است. گرچه مدرنیسم همه چیز را با تعقل می سنجد، اما مردم در طول تاریخ باور دارند که عشق کور است. این یک تجربه عمومی است. لذت عشق در عاشقی نهفته است و رنج بردن در آن بی معناست. کافی است در خودت حسش کنی.